حسرت

ادبی

حسرت

ادبی

روزگار ما

رونوشت روزگار ما 

چقدر سیاه 

پر از گناه 

روزهای وصله زده به حادثه 

راستی 

سرخ 

تن پر از گناه صد دروغ 

روزگار ما 

آی ای همای تیره بال سرنوشت 

بیش از این سخت! 

روزگار ما 

فاصله  

رنگ خاکستری نجیب 

حدیث سنگ و آهن و غریب بودنی ست 

باز از نو نوشت باز این نوشته ها 

روزگار ما 

سرای بی سر هزاران بهشتی و جهنمی 

لیز خورده های پل 

روزگار ما 

صد هزاران گناه نانوشته را  

پای این همه رنگ و رو رفته ای  

چال می کنند 

روزگارما 

شادی گذشته ای 

پیچ و تاب خورده را 

میان بازوانی نحیف 

قبر می کنند نگاه مادرانه ای نجیب 

روزگار ما 

مرگ را قاب کرده اند میان دست 

سنگ سخت یک لحد 

زکرهای بی رضایت کسی 

خوانده می شود نجابتت 

گناه بیست ساله ای شنیع 

پاک می شود از روزگار ما 

 

 

عباس اسدی 

۲۶/۱۰/۸۸

شبهای خیال

شبهای یک خیال ترم خواب می شود 

با ماه  

چه آرزویی کنم تو را  

شوق نگاهی ندارم ای دریغ 

امید را به شام کدامین پسین کشم 

از لحظه ات رهایی نمانده است 

وین تار و پود منی را که یاد توست 

مهتاب ترین لحظه ای        خدا 

در باورم خیال تو را می کشم  

گناه 

شبهای یک نگاه تو را در خیال خویش 

این باورم  

شب و روسیاهی ام 

 

 

12/07/88 

ایران

پشت این خطهای سنگی

پای این دیوار انسان

یه غرور جا گذاشته ست

لای هر کلام دیروز

حرفی از سنگهای سوخته

جگرهای آه کشیده

حسرت صبح طلایی ست

پشت هر نگاه خسته

روی هر ستون یه قامت

به بلندای اصالت

به وجودی آریایست

به تماشای تو خورشید

به تو ای که تا ابد هست

به تو ای که ماندنی تر

از تمام آسمانی

پشت این خطهای سنگی

حرفی از ایران جاوید

حرفی از غرور و ماندن

حرفی از فصلی طلایی ست

باورم همیشه ایران

تا ابد جاوید بمانی

زیر سایه غرورت

تا ابد ایران بمانی